عشق

روزی مردی , عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند .

او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد , اما عقرب انگشت او را نیش زد.

مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد ,

اما عقرب بار دیگر او را نیش زد .

رهگذری او را دید و پرسید:

”برای چه عقربی را که نیش می زند , نجات می دهی” .

مرد پاسخ داد:”این طبیعت عقرب است که نیش بزند

ولی طبیعت من این است که عشق بورزم



  • ای عشق تا پیاده نمانم ، سوارم نخواهی کرد.
    تا بی پناه نگردم پناهم نخواهی داد .
     تا نیفتم دستم را نخواهی گرفت…
    و می دانم مرا از رنج «داشتن » برهان !
    اسماعیل من ارام و صبور جان بسپار!

    هنوز دیر نشده است...

    هرگز نگویید از نظر روحی کسل و مریض شده اید!

    هرگز نگویید که برای کسب موفقیت و خوشحالی، دیر شده است!

    روح آدمی نمی تواند دچار کسالت شود زیرا روح انسان مخلوق خداست.


    کسانی که گذشته ی خود را در (غفلت) و (بازیگوشی) و (سستی) و (زشتی) گذرانده اند، می توانند در فرصتهای بیداری، به جدیت و تلاش و پاکی و تعهد روی آورند...

    هیچ وقت دیر نیست!

    وقتی هزاران نفر، با همه ی آلودگی و گرفتاری اخلاقی، تنها در سایه ی یک تصمیم مردانه توانسته اند حلقه ی محاصره ی ابلیس را در هم شکنند و به افقهای پاکی و دشتهای صفا گام بگذارند و غل و زنجیرهای سنگین (بددلی،بدزبانی،بدخواهی،بدگویی) را از دست و پای خویش باز کنند و از سلطه هوس های شیطان آزاد شوند، چرا تو نتوانی...؟

    اراده و همت و عزم که داری، راه پاکی هم که به رویت بسته نیست، به قول شاعر:

    کسانی که بد را پسندیده اند                          ندانم ز نیکی چه بد دیده اند

    هنوز دیر نشده است...